مردی در حال ور رفتن با ماشین جدیدش بود. دختر 4 سالهاش سنگی برداشته بود و بدنه ماشین را خراش میداد. وقتی مرد متوجه شد با عصبانیت دست دخترک را گرفت و از روی خشم چند ضربه محکم به دستش زد غافل از اینکه با آچار در دستش این ضربات را وارد میکرد. در بیمارستان، دخترک بیچاره به خاطر شکستگیهای متعدد، انگشتانش را از دست داد.
ادامه مطلب ...
گویند روزی شیطان همه جا جار زد که قصد دارد از کار خود دست بکشد و وسایلش را با تخفیف مناسب به فروش بگذارد. او ابزارهای خود را به شکل چشمگیری به نمایش گذاشت. این وسایل شامل خودپرستی، شهوت، نفرت، خشم، آز، حسادت، قدرتطلبی و دیگر شرارتها بود. ولی در میان آنها یکی که بسیار کهنه و مستعمل به نظر میرسید، بهای گرانی داشت و شیطان حاضر نبود آن را ارزان بفروشد. کسی از او پرسید: «این وسیله چیست؟»
شیطان پاسخ داد: «این نومیدی از تواناییهای خود و رحمت خدا است.»
آن مرد با حیرت گفت: «چرا این قدر گران است؟»
شیطان با همان لبخند مرموزش پاسخ داد: «چون این مؤثرترین وسیله من است. هرگاه سایر ابزارم بیاثر میشوند، فقط با این وسیله میتوانم در قلب انسانها رخنه کنم و کاری را به انجام برسانم. اگر فقط موفق شوم کسی را به احساس نومیدی، دلسردی و اندوه وا دارم، میتوانم با او هر آنچه میخواهم بکنم. من این وسیله را در مورد تمامی انسانها به کار بردهام. به همین دلیل این قدرکهنه است!»
http://www.yekibood.ir/
دختر کوچولو وارد بقالی شد. اون کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت: مامانم گفته چیزهایی را که در این لیست نوشته بهم بدی ، این هم پولش.
بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد. بعد لبخندی زد و گفت: چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش می دی ، می تونی یک مشت شکلات به عنوان جایزه برداری.
اما دختر کوچولو از جای خودش تکون نخورد. مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای برداشتن شکلات ها خجالت می کشد ، گفت: دخترم ! خجالت نکش ، بیا جلو ، خودت شکلات ها را بردار . دخترک پاسخ داد : عمو! نمی خوام خودم شکلات ها را بردارم ، نمی شه شما بهم بدین؟
بقال با تعجب پرسید: چرا دخترم ؟ مگه چه فرقی می کنه؟ دخترک با خنده ای کودکانه گفت: آخه مُشت شما از مشت من بزرگتره!
بعضی وقت ها حواسمان به اندازه بچه کوچولو هم جمع نیست که بدانیم و مطمئن باشیم که مُشت خدا از مشت ما بزرگتر است.
امام صادق علیه السلام در دعایی می فرماید:
ای عطا کننده ی خیرها ! بر محمد و آل محمد درود و رحمت فرست و به من خیر دنیا و آخرت را ، آن چنان که در خور توست ، عطا نما . ( اصول کافی ج 2 )
پسر کوچک برای مادربزرگش توضیح می دهد چگونه همه چیز ایراد دارد: مدرسه ، خانواده ، دوستان و ... و خلاصه از همه چیز شکایت می کند.
مادر بزرگ که مشغول پختن کیک است از پسر کوچولو می پرسد که آیا کیک دوست دارد ؟ و پاسخ پسر کوچولو البته مثبت است.
- روغن چطور؟
- نه!
دولت جان پرورست صحبت آمیزگار
خلوت بی مدعی سفره بی انتظار
آخر عهد شبست اول صبح ای ندیم
صبح دوم بایدت سر ز گریبان برآر
دور نباشد که خلق روز تصور کنند
گر بنمایی به شب طلعت خورشیدوار
مشعلهای برفروز مشغلهای پیش گیر
تا ببرم از سرم زحمت خواب و خمار
خیز و غنیمت شمار جنبش باد ربیع
ناله موزون مرغ بوی خوش لاله زار
برگ درختان سبز پیش خداوند هوش
هر ورقی دفتریست معرفت کردگار
روز بهارست خیز تا به تماشا رویم
تکیه بر ایام نیست تا دگر آید بهار
وعده که گفتی شبی با تو به روز آورم
شب بگذشت از حساب روز برفت از شمار
دور جوانی گذشت موی سیه پیسه گشت
برق یمانی بجست گرد بماند از سوار
دفتر فکرت بشوی گفته سعدی بگوی
دامن گوهر بیار بر سر مجلس ببار