ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
دختر کوچولو وارد بقالی شد. اون کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت: مامانم گفته چیزهایی را که در این لیست نوشته بهم بدی ، این هم پولش.
بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد. بعد لبخندی زد و گفت: چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش می دی ، می تونی یک مشت شکلات به عنوان جایزه برداری.
اما دختر کوچولو از جای خودش تکون نخورد. مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای برداشتن شکلات ها خجالت می کشد ، گفت: دخترم ! خجالت نکش ، بیا جلو ، خودت شکلات ها را بردار . دخترک پاسخ داد : عمو! نمی خوام خودم شکلات ها را بردارم ، نمی شه شما بهم بدین؟
بقال با تعجب پرسید: چرا دخترم ؟ مگه چه فرقی می کنه؟ دخترک با خنده ای کودکانه گفت: آخه مُشت شما از مشت من بزرگتره!
بعضی وقت ها حواسمان به اندازه بچه کوچولو هم جمع نیست که بدانیم و مطمئن باشیم که مُشت خدا از مشت ما بزرگتر است.
امام صادق علیه السلام در دعایی می فرماید:
ای عطا کننده ی خیرها ! بر محمد و آل محمد درود و رحمت فرست و به من خیر دنیا و آخرت را ، آن چنان که در خور توست ، عطا نما . ( اصول کافی ج 2 )